گذار

گذاری از افسرده‌حالی به یافتن معنایی برای زندگی

گذار

گذاری از افسرده‌حالی به یافتن معنایی برای زندگی

    1.خونه حسابی بهم ریخته است. هم نظافت عمومی لازم داره هم یه کم عمیق‌تر. چون چندماهه فقط اثاث‌کشی کردیم، خونه تکونی آنچنانی ندارم ولی به هر حال کارهایی هست که باید انجام بشه. البته من خودمو ملزم نمی‌کنم که اسفند ماهم به بشور و بساب بگذره بیشتر پی بهونه‌ام که نظافت‌هایی که باید انجام بشه، انجام بشه. فی‌الحال وضعیت اینطوریه که یه سری لباس باید اتو بشه و تا بشه و بره تو کمدها، یه سری لباس باید شسته بشه، خریدهایی که دیشب انجام دادیم، گوشه خونه ولو شدند و باید هر کدوم برن سرجای خودشون. کتاب‌هایی که در حال خوندند اینجا و اونجا پخش و پلان و... منم الان با یک لیوان شیر نشستم روی مبل و لپتاپ هم جلوم بازه و دارم اینا رو می‌نویسم. نوشتن این متن که تموم بشه، میرم سراغ مرتب کردن و گردگیری و جارو و طی کشیدن. ظاهر خونه به وضع دلخواهی برسه، بعد میرم سراغ نظافت عمیق‌تر ان شاء الله

    2. فردا وقت تراپی دارم. تا اینجا هر دو هفته یک بار رفتم. هفته پیش بهم گفت اگر میتونی این ماه رو زودتر بیا چون تو مرحله‌ای هستیم که کم بودن فاصله جلسات میتونه خیلی کمک‌کننده باشه. با اینکه از نظر هزینه یه مقدار برام سنگین میشه ولی فعلا سلامت روان اولویت اول زندگیمه و می‌تونم از هزینه‌های دیگه بزنم. انقدر هم تا الان از فرایند راضی بودم که با دل راحت‌تر بتونم خرج کنم. 

    3. باشگاه هم نرفتم آخر. دیدم هفته دیگه ماه رمضونه و واقعا از من بعید به نظر میرسه با زبون روزه ورزش کنم فلذا دمبلا و کش‌ها رو از بالای کمد آوردم دم دست که تو خونه ادامه بدیم. 

    4. احتمالا اگه برسم یه مقدار پیازداغ و مایع ماکارونی و اینجور چیزا حاضر کنم برای روزهایی که روزه بردتمون و حال آشپزی نداریم:) 

    5. عاشق پازل درست کردنم ولی خیلی از قاب کردن و وصل کردنش به دیوار خوشم نمیاد. برای همین نمی‌دونم بعد از درست کردن پازل چیکارش کنم. از هم بازش کنم برگردونمش تو جعبه؟ بریزم دور؟ یه پازل هفته پیش درست کردم. طرحش قشنگه ولی بی کیفیته. اومدم بهش چسب بزنم دیدم چسبم خشک شده و تا الان مونده روی میز کوچولو کنار کتابخونه. تو فکرم بود به آقای مدیر ساختمون که از قضا واحد کناریمون هستند بگم اگه موافقه من درست کنم و قاب کنیم به دیوار راهروها و پارکینگ و اینا بزنیم. خلاصه اون پازل که فعلا گوشه خونه ولوئه و کلا معمای «بعد از درست کردن پازل چیکارش کنیم؟» حل نشده فعلا اما فرآیندش برام بی‌نهایت لذت بخش و پر آرامشه.

    6. آتش بدون دود دو روز پیش تموم شد. می‌دونستم قصه باید با مرگ آلنی و مارال تموم بشه اما توقع یه مرگ پرشورتر و قهرمانانه‌تر داشتم. ضمن اینکه همه‌ش منتظر بودم یک حرفی از امام خمینی یا آقای مطهری یا بهشتی و دکتر شریعتی و ... تو قصه مطرح بشه ولی هیچ خبری نبود. برام عجیب بود. داستانی انقدر سیاسی تو اون برهه زمانی و در مرکز مبارزه با پهلوی باید اشاره‌ای به این سمت هم میداشت که نداشت. این البته صرفا مایه تعجبم بود و چیزی از باشکوه بودن کتاب کم نمی‌کرد. هرچند معتقدم سه کتاب اول خیلی جاذبه و شور بیشتری داشت. به هر حال، الان دچار افسردگی بعد از پایان یک کتاب یا سریال بلند شدم و دلم برای خوندن از دکتر آلنی آق‌اویلر و مارال بانو و ملا قلیچ بلغای تنگ میشه. الان هم مشغول خوندن خار و میخک از شهید یحیی سنوار هستم. 

    7. نمی‌دونم کسی تا الان اینجا رو دیده و خونده یا نه. هم دلم میخواد مخاطب داشته باشم هم نه. خودم هم دقیق نمیدونم از اینجا دقیقا چی میخوام. میخوام بتونم بی‌فکر و قانون و قاعده و ترس از قضاوت بنویسم و می‌ترسم مخاطب داشتن مانعم بشه اما از طرفی بی‌مخاطب نوشتن هم کمی سخته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">